باز هم باران شد و مرد بارانی با یه کوله بار شرمندگی اومد پیشتون.
سلام.سلامی به سپیدی برف و به زلالی باران.
راستش رو بخواهید مرگ پسر عموم حسن که تازه ۲۳ سال داشت تو یه تصادف بدجوری داغونم کرده.حالا ۴ ماه میگذره ولی من هنوز نتونستم باور کنم که دیگه نمیبینمش.میدونم یه واقعیته.ولی چه واقعیت تلخی.
از امروز باز میام مینویسم و باهاتون خواهم بود.شاید با شما که باشم کمتر یادم بیاد گذشته رو.
به امید دیداری دوباره.
سلام ... امیدوارم حالتون خوب باشه ... خداییش متنتو که خوندم دلم پرید ... نمیگم کمکت میکنم نه ... ولی عمیقا درکت میکنم ... امیدوارم رو به راه شی ... یه توضیحی هم میخواستم واسه کنتر بینندگان در وبلاگهای بلاگ اسکای ... مثل همین وبلاگ ... آخه من با سرویس دیگه ای کار میکنم ... اگه سر بزنی خوشحال میشم بارونی جون ... خدانگهدار.
سلام .......... واقعا متاسف شدم......... ان شا ا.. که روحش تو آرامش باشه............ محرم رو هم تسلیت می گم ............. بر قرار باشی !!
سلام مرد بارونی
واقعا بابت مرگ پسر عموت متاسفم زندگی تا بوده همین بوده یک روز میام ویک روز دیگه میریم ولی چقدر نامیدی مگه به اون دنیا اعتقاد نداری ما بالاخره به این دنیا تعلق نداریم وهمون یه روزی میریم حالا بعضی ها زودتر بعضی ها دیرتر راستی اینو بدون که همیشه نوشتن به ادم تسکین میده پس بازم به نوشتن توی این جا ادامه بده مطمین باش که خیلی اروم میشی دیگه اینقدر دیر نکنی ها بازم میام پیشت
سلام وبلاک خوبی داریند موفق و شاد باشیند