دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

***

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

***

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

***

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

***

نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

***

دیر گاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها، پاها در قیر شب است.

*****

 

 سلام
خوب هستید دوستان
امیدورام که خوب باشید
ما هم بالاخره این وبلاگ رو راهانداختیم البته وبلاگ اصلی من وبلاگ سفر به اعماق اینترنت  می باشد .
خوب از این به بعد روزی یکبار اینجا رو بروز میکنم و یه مطلبی میدم حالا یا شعر یا چند کلام صحبت و درد دل و از این حرف ها.......

تا درودی دیگر بدرود و به امید دیدار